جدول جو
جدول جو

معنی در بن - جستجوی لغت در جدول جو

در بن
دم در، قسمت پایین در
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در بند بودن
تصویر در بند بودن
گرفتار بودن، اسیر بودن، زندانی بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در بند کردن
تصویر در بند کردن
مقید ساختن، اسیر کردن، زندانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ دَ)
ابن (ملک) کیومرث، ملقب بجلال الدین. پس از مرگ ملک کیومرث بسال 857 هجری قمری رستمدار بین دو پسر او کاوس و اسکندر، تقسیم شد و اسکندر مؤسس بنی اسکندر یا حکام کجور است. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 144، 146 و 154 بخش انگلیسی و حبیب السیر جزو 2 از ج 3 ص 106 و اسکندر رستمداری و اسکندر جلال الدوله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ رِ بَ مُ عَلْ لِ)
بندری از دهستان حومه بخش لنگه است که در شهرستان لار واقع است. و 613 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نُ سَ)
کنایه از بهم پیوستن و مجتمع شدن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
بر سر کوی تو جمعندپریشانی چند
بند در بند قبا بافته عریانی چند.
سلیم (از آنندراج).
بند در بند قبابافتن مژگان چیست
گر در این خانه کسی نیست پس این دربان چیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
بندر و شهری است از اتحادیۀ افریقای جنوبی، دارای 430900 تن سکنه. مرکز معادن زغال سنگ و استخراج آن و فلزکاری است. نام قدیم آن پرت ناتال بوده است
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ رِ نِ شُ)
دهمین سلطان ملوک مالوه بوده که شهرهای دهار و ماند و سپس شاری آباد پایتخت آنها بود و بدو دسته تقسیم میشدند: نخست بنوغوری که سه تن از آنان سلطنت کردند و نخستین پادشاهان آنان دلاورخان حسین غوری بسال 804 هجری قمری بسلطنت رسید. دستۀ دوم بنوخلجی بودند که نخستین آنان محمود شاه (اول) خلجی کبیر در محرم 840 بپادشاهی رسید و بازبهادربن شجاع دهمین سلطان از هر دو دسته و هفتمین شاه گروه بنوخلجی بود که بسال 962 بسلطنت رسید و در 968 هجری قمری بیشتر بلاد را فتح کرد. رجوع به معجم الانساب زامباور ج 2 ص 431 و 432 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ)
ابن جنید. شیخ حیدر بن جنید صفوی مقتول در 893 هجری قمری وی مورد توجه دایی خویش اوزون حسن قرار گرفت و آن شاه دختر خود عالم شاه بیگی را بدو داد. شیخ حیدر به اتباع خود دستور داد که کلاه سرخ رنگ بر سر گذراند. وی مانند پدرش در جنگ با شروانشاه کشته شد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ابن جحدر برادر خصیب بن جحدر. احمد و یحیی او را کذاب شمرده اند و گویا او را دیده باشند. ابن عدی نیز او را یاد کرده و کذاب بودن او را نقل کرده و برادر او مشهور است. (لسان المیزان ج 2 ص 168)
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
ابن قرایوسف، از سلسلۀ قراقویونلو (839-841 هجری قمری) بعد از وفات قره یوسف قراقویونلو لشکری که بجلوگیری شاهرخ میرفت پراکنده گشت و پیشروان سپاه شاهرخ به فرماندهی بایسنقر پسرش وارد تبریز شده بنام شاهرخ سکه زدند. شاهرخ زمستان را در قره باغ گذرانیده و پس از دو ماه به تبریز وارد شد و بعزم سرکوبی پسران قرایوسف باخلاط و اطراف دریاچۀ وان رفت و بعد از جنگ سختی آنان را شکست داد (824) و خود از راه تبریز به خراسان مراجعت کرد، اسکندر پسر قره یوسف موقع را مغتنم شمرده آذربایجان را مجدداً بدست آورد. در سال 832 شاهرخ بار دیگر لشکر به آذربایجان برد و پیش از رسیدن امیرتیموربسلطانیه اسکندر آن شهر را ترک کرد شاهرخ ماه رمضان آن سال را در سلطانیه بسر برد و در سلماس (شاهپور) اسکندر را شکستی فاحش داد (832). اسکندر به اناطولی گریخت و شاهرخ آذربایجان را به پسر دیگر قرایوسف ابوسعید نام سپرد و بهرات بازگشت. در زمستان سال 835 اسکندر به آذربایجان رو نهاد و برادر را بقتل رسانیده و بتخریب قلاع اران و شروان پرداخت. در 838 شاهرخ بارسوم بدفع لشکر او لشکر کشید، زمستان را در ری گذرانید. در این وقت جهانشاه برادر دیگر اسکندر بخدمت او آمد و اسکندر آذربایجان را ترک کرد. سال بعد شاهرخ حکومت آنجا را به جهانشاه تفویض کرد، پس از بازگشتن شاهرخ به خراسان اسکندر با میرزا جهانشاه به جنگ پرداخت و از برادر شکست خورده بقلعۀ النجق نخجوان پناه برد و در آنجا در 25 شوال 841 بدست پسر خود قباد نام کشته شد. رجوع بحبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 64، 178، 197، 198، 200- 202، 204، 227، 229 و مرآت البلدان ج 1ص 401 و ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 226 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
ابن (شاه) رستم. خوندمیر آرد: محمد زمان میرزا (تیموری) شاه اسکندربن شاه رستم بن سید حمزه ای صدر را همراه شاه میر حسین به آستان سلطنت آشیان (سلطان حسین میرزا) ارسال داشته پیغام فرمود که بنابر فقدان یراق مناسب و عدم استطاعت ترتیب پیشکش عجالهالوقت میسر نشد که بملازمت شتابد انشأالله تعالی بعد از آنکه بلخ را ببنده عنایت فرمایند و موکب عالی بصوب کابل نهضت نماید یراق کرده شرف ملاقات خدّام بارگاه عالم پناه حاصل خواهد کرد و پس از فرستادن شاه حسین و شاه اسکندر، محمد زمان میرزا عازم تسخیر شبرغان گشت... بعد از وصول بسر پل امیرنعمهالله نیمشبی خبر رسید که آتش غضب حضرت پادشاه فریدون فر پس از ملاقات شاه اسکندر اشتعال یافته و بر جناح استعجال عنان یکران بصوب قرایغاج تافته بنابر آن میرزا محمد زمان به راه کوه که نزدیکتر بود عازم قرایغاج شد... رجوع بحبیب السیر جزء 3 از ج 3 ص 319 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ)
فیلسوف انگلیسی در قرن نوزدهم (1818- 1903 میلادی) وی پیرو مکتب تجربی بود. او راست کتابی در منطق و کتابی دیگر درباره علم تعلیم و تربیت. و رجوع به روانشناسی تربیت دکتر سیاسی ص 464 شود
لغت نامه دهخدا
ابن هبه الله بن العلأبن منصور المخزومی الأدیب النحوی، المعروف به الصدربن الزاهد، مکنی به ابوالعباس. وفات او به سیزدهم رجب به سال 611 ه. ق. در هشتاد و اند سالگی بود. و او اختصاصی عظیم به شیخ ابوسعید بن خشاب داشت و هیچگاه از وی مفارقت نمی جست و از این رو احمد را از ابن خشاب علوم بسیار به حاصل آمد و در عربیت و لغت صاحب دستی گشاده گشت و وی پیش از آنکه به صحبت ابومحمد بن خشاب پیوندد شاگردی ابوالفضل بن الاشتر می کرد. و احمد زیرک و تیزهوش و مطبوع و سبکروح و خوش مزاح بود. واز عبدالوهاب الأنماطی و ابن الماندائی و غیر آن دو سماع داشت. یاقوت گوید: خبر داد ما را ابوعبدالله دبیثی از ابوالعباس احمد بن هبه الله ادیب که او قطعۀ ذیل را از شعر امیر ابوالفوارس محمد الصیفی از گویندۀ آن یعنی امیر ابوالفوارس شنیده است، و قطعه این است:
اجنّب اهل الامر والنهی زورتی
و اغشی امرءً فی بیته و هو عاطل
و انی لسمح بالسلام لأشعث
و عندالهمام القیل بالرد باخل
و ما ذاک من کبر و لکن سجیّه
تعارض تیهاً عندهم و تساجل.
خبر فوق از عماد است گوید: احمد از فقهاء نظامیه بود با خاطری وقّاد و قریحه و انتقاد و یدی طولی در عربیت و نحو و تلمذ شیخ ما ابومحمد خشاب می کرد و باز عماد گوید که احمد بن هبه الله قطعۀ ذیل را از گفته های خویش مرا بخواند:
و مهفهف یسبیک خط عذاره
و یریک ضوء البدر فی ازراره
حدث شمائله الشمول و هجّنت
لطف النسیم یهب فی اسحاره.
و او را قصیده ای است که به ملک الناصر یوسف بن ایوب نوشته است و از آن قصیده است:
ان الا کاسره الالی شادواالعلی
بین الأنام فمفضل او منعم
یشکون انک قد نسخت فعالهم
حتی تنوسی ما تقدم منهم
و سننت فی شرح الممالک ما عموا
عن بعضه و فهمت ما لم یفهموا.
وهم او راست:
ماذا یقول لک الراجی و قد نفدت
فیک المعانی و بحر القول قد نزفا
و ما له حیله الا الدعاء فاًن
یسمع یظل علیه الدهر معتکفا.
(معجم الأدباء ج 2 ص 125)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ نِ حَ نَ وَیْهْ)
ابوالنجم بدرالدین یا (بدر) بن حسنویه. دومین امیر از امرای بنی حسنویه کردستان بود بسال 369 هجری قمری به حکومت نشست و در 405 مقتول گردید. با پادشاهان آل بویه نزدیکی داشت و از خلیفۀ وقت لقب ناصرالدوله گرفت و از عضدالدوله فرمانبرداری می کرد و رجوع به کامل ابن اثیر ج 9 ص 21، 88، و مجمل التواریخ و القصص و ترجمه تاریخ یمینی و کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او و ناصرالدوله شود، ظالم و جفاکار. (آنندراج). شریر. (ناظم الاطباء). پادشاه یا فرمانروایی که باستمکاری روزگار را به بدی دارد:
خبر شد به ضحاک بدروزگار
از آن بیشه و گاو و آن مرغزار.
فردوسی.
نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنت پایدار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای در بند
تصویر پای در بند
مقید مغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بندان
تصویر در بندان
حصارداری، تحصن قلعه بندان
فرهنگ لغت هوشیار
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
خانه و متعلقات وابسته به آن، در اصطلاح در و پیکر
فرهنگ گویش مازندرانی
مراقبت بودن، هوای کسی را داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای ساسانی در بلده ی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، در قید و بند بودن، دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ یا تسمه ی اسب، تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون بریز
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
دیر شدن، از وقت گذشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
دربان
فرهنگ گویش مازندرانی
دست بسته، از کار افتاده و ناتوان، دست بند زنانه، درگیر کار
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، زندانی
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در روستای مرزی دره ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
یک اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی